سخن بنده حقیر : حرفها و نوشته هایی که در متن(نویسنده خوش ذوق حسین قدیانی) زیر آمده را خدا خود شاهده که سالیانیست در سینه خودم دارم و هر بار که به بهشت زهرا (س) میرفتم مضمون این نوشته ها در افکارم بود و یقین دارم در افکار اغلب شما دوستان هم اغلب این افکار شکل گرفته …
روزگاری بود که فکر میکردم شهدا چقدر بزرگ بودند چه از لحاظ سنی و چه از لحاظ سطح معرفتی و ایمان قلبی، با خودم میگفتم حتما من هم اگر به سن شهدا برسم یقینا معرفتی که اونها رو احاطه کرده بود رو پیدا میکنم و طولی نمیکشه که من هم مثل اونها شهید میشم !!!
این اشتیاق مثل اونها شدن ،شاید از دوران نوجوانی و قبل تر با من بود ، اما سالها گذشت سنم بیشتر شد و معرفتم کمتر ، هر چی به سن شهدا نزدیکتر میشدم معرفتم از اونها دورتر میشد ،تا اینکه سال ۸۸ بعد از نواخته شدن شیپور فتنه جنگ و شروع ۸ ماه دفاع مقدس از حریم مقدس نظام و ولایت ،مجال اثبات خودم رو پیدا کردم ، وقتی همون شب اول که شهید کبیری جلوی چشمای خودم به شهادت رسید و خیلی از دوستام زخم برداشتن ، روزنه امیدی پیدا کردم و با خودم گفتم الان وقته امتحانه مثل اینکه معبری کوچیک برای اثبات شوقم و رسیدن به شهادت باز شده بود اما حیف … !! حیف که هر چه قدر به استقبالش رفتم اون از من دوری میکرد ، مثل اینکه فهمیده بود شوق و شورش رو دارم اما شعورش رو نه !!همه رفتند و جا مانده ام من !!شهدای مظلوم فتنه شهید شدند و نام و یادی ازشون نشد …
حالا به خودم اومدم و میبینم اون مرز و فاصله سنی که با خیلی از شهدا داشتم رو رد کردم ، اما اونی که باید میشدم و فکر میکردم باید بشم ، نشدم!!! این افکار هر از گاهی که با خودم خلوت میکردم به سراغم میومد اما خب چون اهل قلم و نوشتن نبوده و نیستم ، هنر پیاده کردن افکارم به روی کاغذ رو نداشتم تا اینکه حرف دلم رو تو قلم و متن حسین قدیانی پیدا کردم ، دیدم خالی از لطف نیست تا شما بزرگواران هم این متن رو بخونید شاید حرف دل شما هم باشه .
اللهم ارزقنا توفیق الشهادت فی سبیلک ان شاالله
*************************
متن حسین قدیانی :
جمعه صبح زود، خیلی زود رفته بودم بهشت زهرا (س) و در آن خلوت رؤیایی، همینطور که میان قبور منور شهدا راه میرفتم و به سنگ مزارشان نگاه میکردم، دریافتم که عجیب سن و سال ما از اغلب شهدا پیشیگرفته! از بعضی شهدا یکی دو سال، از بعضی دیگر دو سه سال اما از بیشترشان، بیش از پنج شش سال! در هر قطعهای، از هر ۱۵ بلکه ۲۰ شهیدی که نگاه میکردم، فقط یکی را در سن و سالی بیشتر از خود مییافتم! از این وضعیت، خندهام گرفته بود، شاید هم گریهام، اصلا فکر کنم هر دو با هم! اعتراف میکنم هیچوقت تا این حد دچار حس خنده و حس گریه توامان نشده بودم! این همزمانی اشک در چشم و خنده بر لب، بهترین همزمانیهاست، نیکوترین همزبانیهاست اما یادش بخیر! روزگاری به مخیلهمان خطور هم نمیکرد که از شهدا ولو در سن و سال پیشی بگیریم! و فقط هم در سن و سال! داور دهر، تنها یکجا دست ما را از شهدا بالاتر برده، آنهم شگفتا که در سن و سال بوده است! لاکردار طعم شکست دارد این پیروزی! چه کردهای با ما، تو ای روزگار؟
بچگیها در قطعه ۲۶ حساب میکردم از هر کدام از برادران دستواره چقدر کوچکترم، حالا… حالا باید حساب کنم از هر کدامشان چقدر بیشتر در این دنیا عمر کردهام! اینک در کمال شگفتی، میبینم که حتی از محمدرضا دستواره هم چند سالی بزرگترم، لیکن اصلش را بخواهی هرگز این همه در برابر سن و سال این شهید دوستداشتنی، دچار حس کوچکی و حقارت نشده بودم! و هر چه بر من عمر بگذرد، این حس، تشدید خواهد شد! آدمی همینطور هم احساس شرم در برابر شهدا میکرد، اینک بیشتر شده و بیشتر هم میشود! جمعه صبح به تصویر محمدرضا دستواره بالای سنگ مزارش خیره شدم و گفتم؛ «ما کوچک شماییم ای برادر شهید، این بار جدیتر! تو اما حق داری حتی اگر خندهات به ما و این حال و روز ما باشد!» راستی که برد را شهدا کردهاند، دیگر جای شک و شبهه نیست!
جمعه صبح اما میان آن همه شهید دهه شصتی، دلم خوش بود به شهید حسین غلامکبیری! از تنگنای سن و سال رها شدم و از نسل خود شهیدی یافتم که از دل صلح برآمده بود! صلح مسلح! صلح آماده به شلیک! صلح تهدید و تحقیر! صلح فتنه! صلح ۸۸! صلح ظهر عاشورا! صلح تقلب! صلح آشوب! و دیدم که بعد از جنگ، جنگیتر شده روزگار! و دندان دشمن به هم فشردهتر! و خشمش از ما بیشتر! و کینهاش نیز! بعد از جنگ، جنگهایی دیدهایم که گویی هنوز کربلای ۵ تمام نشده! به قول امیر کاروان عشق؛ «ما چه کنیم اگر عدهای صحنه را نمیبینند؟!»
همین توافق ژنو را نگاه کنید! آیا جز این است که به جای بند و مفاد، گلوله و زخم دارد؟! دولتیها با ما از کدام صلح سخن میگویند در حالی که خنده دشمن آلوده به خنجر است؟! صلح، صلح، صلح… همین صلح بود که احمدیروشن را از ما گرفت! روزگار صلح شما بود! در روزگار صلح شما بود! اینک از شیپور صلح، صدای جنگ میآید، حتی بیشتر از زمان جنگ! و بخواهی یا نخواهی، مرد از نامرد تشخیص داده شده است! نامرد است آنکه «شیپور صلح» را میبیند اما «صدای جنگ» را نمیشنود! نامرد است آنکه با وجود این همه شهید از نسلهای مختلف، از فصلهای مختلف بلکه از فصل صلح، ما را به جای فهم خون شهدا، دعوت به درک اسلحه دشمن میکند!
جمعه صبح… آری، همین دیروز بود که فهمیدم خدا با سن و سال ما کار دارد، برای سن و سال ما برنامه دارد. ما باید چیزهایی را ببینیم، ما باید چیزهایی را بشنویم، ما باید آمادهتر باشیم. اگر شهادت در روزگار جنگ، سن و سالی بس کمتر از عمر ما را کفایت میکرد، شهادت در این عصر پیچیده، تجارب مضاعفی میخواهد. ما ابتدا باید «شاهد» باشیم، آنگاه از خداوند تمنای «شهادت» کنیم! ما قبل از شهادت -انشاءالله- شهادتهای بسیاری است که باید بدهیم باز هم انشاءالله. ما ابتدا باید با قلم خود شهادت بدهیم به حقانیت انقلاب اسلامی و بعد قدم در وادی شهادت بگذاریم که خدا از ما دو شهادت خواسته است. بدین تقدیر، تو بگذار دور و دراز باشد قصه شهادت نسل ما، باکی نیست! گمانم خدا، ابتدا با خود ما کار دارد، بعد با خون ما. ابتدا با شاهد بودن ما، بعد با شهادت ما. ابتدا با شهادت دادن ما، بعد با به شهادت رساندن ما. از این شهادت دوگانه -انشاءالله- حق است که در برابر خداوند، شکر بیشتری بهجای آوریم.
امروز فرداست که بهار دست میدهد به اردیبهشت. و «الی بیتالمقدس» هنوز تمام نشده. خدایا! ما شهادت میدهیم که به یمن خون مطهر شهدای عملیات الی بیتالمقدس و به برکت خون شهیدان نسلهای بعد از جنگ ۸ ساله، کاخ آرزوهای صهیونیسم ویران است. خدایا! این اعتراف دشمنترین دشمنان راه تو یعنی رئیس رژیم جعلی اسرائیل است که گفت؛ «با روی کار آمدن دولت جدید در ایران، کمی امیدواری پیدا کردیم اما رهبر جمهوری اسلامی، همه امیدهای ما را ویران کرده است». خدایا! شاهدپیشگی از ما، رزق شهادت از تو. استواری در راه انقلاب از ما، نعمت شهادت از تو. خدایا! ما به قبله اول مسلمین، ۲ رکعت نماز به امامت آفتاب بدهکاریم، که «الی بیتالمقدس» هنوز هم نام عملیات ما است. خدایا! ما شهادت میدهیم که صلح در جهان، فقط و فقط از راه توافق با تو، یعنی جنگ و جهاد با کفار میگذرد. جز این، پایه هر توافقی ذاتا سست و بینتیجه است…
اما خدایا! جمعه صبح احساس خجالت کردم در برابر شهدا. سن و سال ما محل بحث شده است. اغیار به ما طعنه میزنند و میگویند؛ «جنگ ندیده»، ما که حتی فریب شیپور صلح را هم نخوردهایم! افق برای ما کربلاست. با امام خامنهای، هر افقی در دسترس است. در ورای صبر ما، اقیانوسی از خروش، خانه کرده و این را حتی دشمن هم فهمیده! دشمن خوب میداند که با اراده ما طرف است، نه طرف توافقش! دشمن اصلا به حساب نمیآورد او را! داریم میبینیم، میشنویم، میخوانیم! روزیرسان شهادت! این همه را تو شاهد باش و شاهد باش که از جنس نیاز است آه ما! خدایا! جمعه صبح احساس خجالت کردم در برابر شهدا…